مرگ نامه

مرگ را با من تجربه کن...

مرگ نامه

مرگ را با من تجربه کن...

با من چه می کنی مرگ؟

با من چه می کنی مرگ؟ 

 

آن چنان بی اهمیت گشته است این زندگی که ترجیح می دهم، نباشم. 

وقتی هستم رنج می کشم . 

درد و غم را حس می کنم. 

شاید به این خاطر است که شبیه عاشقی شدم که درد فراق   

معشوق  دارد. فراقی که پایانش به دست تو نیست. 

من در فراق مرگ آب می شوم و از بین می روم اما نمی میرم. 

با من چه کردی زندگی؟ 

با من چه می کنی مرگ؟ 

چرا مرا از خود راندی، ای زندگی؟ 

چرا مرا با خود همراه نمی سازی، ای مرگ؟ 

چرا این چنین در برزخی میان مرگ و زندگی مانده ام؟ 

خسته ام، خسته... 

 

نوشته ی رامین

وقتی عاشق خدایی...

وقتی عاشق خدایی...

- «هر کاری از دست هر کس بر می آید، فقط کافیه عاشق خدا باشی.»

- «حتی مرگ؟»

- «آره، حتی مرگ هم ساده میشه وقتی بدونی که خدا باهاته... .»

***

بیا. بیا و با من مرگ را تجربه کن، در این هیاهوی زندگی.

بیا و با من باش، زِ این زندگی دل بکن.

فقط کافیه عاشق خدا باشی...

عشق به خدا هر کاری را سهل می کند.

خدا از تو راضی است، چرا که تو از خدا راضی هستی.

بیا از اینجا برویم، برویم به سوی بینهایت. آنجا که عدالت بیداد می کند.

فقط کافیه عاشق خدا باشی...

عشق خدا برای آسوده مردن کافیست. بیا همین کافیست.

عاشق خدا باش.

از زندگی دل بکن. با من بیا به سوی ابدیت، جاودانگی و مرگ.

تولدی دیگر...

مطمئن باش که تمام نخواهی شد، تمام نمی شوی؛

                                                                           وقتی عاشق خدایی...

نویسنده: رامین